بيتو با حسرت و با درد جدايي چه كنم
روز و شب گريه كنم باز نيايي چه كنم؟
كنج ويران قفس مرغ دلم مانده اسير
نكند بار دگر ميل رهايي چه كنم؟
نيست جز فكر و خيال تو مرا كار دگر
چه كنم با غم اين عشق خدايي، چه كنم؟
مرغ شب نيز به تنگ آمده از ناله من
بس كه كردم ز غمت نوحهسرايي چه كنم؟
بسته بر حلقه زنجير غمت پاي دلم
نيست زين دام بلا، نيست رهايي چه كنم؟
در به روي همه بستم ز تو غافل نشوم
در دم مرگم اگر باز نيايي چه كنم؟
ترسم آخر تو نيايي بميرم ز فراق
به سر خاكم اگر باز نيايي چه كنم؟
كنج ويران قفس مرغ دلم مانده اسير
نكند بار دگر ميل رهايي چه كنم؟
نيست جز فكر و خيال تو مرا كار دگر
چه كنم با غم اين عشق خدايي، چه كنم؟
مرغ شب نيز به تنگ آمده از ناله من
بس كه كردم ز غمت نوحهسرايي چه كنم؟
بسته بر حلقه زنجير غمت پاي دلم
نيست زين دام بلا، نيست رهايي چه كنم؟
در به روي همه بستم ز تو غافل نشوم
در دم مرگم اگر باز نيايي چه كنم؟
ترسم آخر تو نيايي بميرم ز فراق
به سر خاكم اگر باز نيايي چه كنم؟
هر روز خاطره با تو بودن رو دوره ميكنم
كه مبادا يادم بره روزايي رو كه
يه نفس عميق ميكشيدم
تا وجودم رو لبريز كنم از حس با تو بودن
اين خاطرهها رو دوره ميكنم
تا يادم نره
چه پستيها و بلنديهايي داره عشق...
تمام تابستان، پاييز و زمستان را
لحظهشماري ميكنم
تقويم از نو شروع ميشود
بهار ميآيد
و همه دلخوشيام اين است:
بهار كه آمد
تو نيز ميآيي
قول داده بودي!
يادت هست؟!
مرا دوست بدار
تا زمستان به اين سردي را
با گرماي احساست سپري كنم
نگاهم كن
تا بخواني از چشمانم
كه چه اندازه دوستت دارم
تا بداني مدتهاست
با سكوتم
نامت را فرياد ميزنم...
تو عاشق باراني؟!
ابر ميشوم و ميبارم
باران كه باريد
خودم چتر ميشوم برايت
قدم به قدم
لحظه به لحظه
با تو خواهم ماند...
آخرين قطره باران كه باريد
رنگينكمان آسمانت ميشوم...
سرت را بگذار روي شانهام
و ببين چه عاشقانه
هماني ميشوم
كه ميخواهي!!!