مرا دوست بدار
تا زمستان به اين سردي را
با گرماي احساست سپري كنم
نگاهم كن
تا بخواني از چشمانم
كه چه اندازه دوستت دارم
تا بداني مدتهاست
با سكوتم
نامت را فرياد ميزنم...
تو عاشق باراني؟!
ابر ميشوم و ميبارم
باران كه باريد
خودم چتر ميشوم برايت
قدم به قدم
لحظه به لحظه
با تو خواهم ماند...
آخرين قطره باران كه باريد
رنگينكمان آسمانت ميشوم...
سرت را بگذار روي شانهام
و ببين چه عاشقانه
هماني ميشوم
كه ميخواهي!!!
چشمان آبي
چشمان تو آبي به رنگ آب درياست
اي يار خوشسيما صفا در تو هويداست
داري اگر مهر و وفا در دل نگارا
در قلب من عشق و اميد و آرزوهاست
هر روز و شب با ياد تو در شور و شوقم
جانان من در سينهام داني چه غوغاست
دور از حضورت هر كجا باشم وليكن
صدق و صفا، عشق و وفا، در من هويداست
چون آتش عشق تو را در سينه دارم
شور و نشاط و انتظار من چه زيباست
اي سرو باغ گلشن هستي بهارم
اي نوگل زيبا بدان آينده با ماست
يار صبور و طلعت نيكو شريفا
باشد اگر بهر كسي دنيا چه زيباست
فصل پاييز زيبا
آمد چو بهار دگر و فصل فرحزاد
پاييز چه زيباست به چشم من دلشاد
گرماي شرر بار سفر كرد از اين بوم
ايام خوش، فصل طرب آمده خوش باد
در موسم پاييز هوا شاد و فرحبخش
با ديده دلخوش بنگر سبزي شمشاد
در فصل خزان گشته هوا شاد و بهاري
بنگر به در و دشت و ببين حسن خداداد
باران چو ببارد به بر و باغ و در و دشت
چون نقل و نباتي است كه ريزد سر داماد
چون باد خزان بوسه زند بر سر اشجار
گلبرگ طلايي به زمين ريزد و هر كس بشود شاد
خواهي كه شريفا بشوي سرخوش و شاداب
الطاف خدا بين و نگر فصل فرحزاد